ღمن و عليرضام و♥ღدخترِ ماه ღ♥ღ

بهم بگو..

تو می‌دانی کِی از تو سیر می‌شوم؟‌! کِی می‌شود به کار خودم برسم  بروم بیرون  کوهی  دریایی هرچی... تو می‌دانی کِی می‌شود  به تو فکر نکرد‌؟  که به چیزهایی که خودم دوست دارم  فکر کنم  آخر الان،  هرچه را می‌بینم ، می‌گویم  تو خوشَ‌ت می‌آید  نمی‌آید  نمی‌دانم.... اصلن این‌ها را ول کن، هیچ  تو می‌دانی،  کِی می‌شود خوابت را ندید؟  چه‌گونه می‌شود خوابید وُ  تو را ندید؟  می‌خواهم کمی بدونِ خیال بخوابم  بدونِ تو  می&zw...
25 مرداد 1392

به امید دیدار

نوشته شده در گذشته ها... چه می‌شود کرد  دنیا همین خرابه بود  که به ما دادند  و ما به دست‌ خود خراب‌ترش کردیم با هم نساختیم  هر یک خانه‌ای بنا کردیم  با دیوارها و دری  که پشت‌شان پنهان شدیم  و هرگاه دلتنگ می‌شدیم  در را باز می‌کردیم  به امیدِ دیدار  با دیوارِ روبه‌رو...   ...
25 مرداد 1392

حرفهای جدید

دوستم میگه : اگــــه یه رابطــــــه رو به وقتش تــــــموم نکنی و  هی دندون رو جگر بذاری و همـــــش یک طرفه ... اشتباه ها و کم محلی های طرفت رو تحــــــــمل کنی ... بزرگتــــــــرین خــــــیانت رو به خــــــودت و عــــمرت کردی ... وقتی چیـــــزایی که ناراحتــــــــت میکنه رو چنــــد بار تذکر دادی و باز طـــــرفت کار خـــودش رو کــــــرد ... یعنی  اون رابـــــطه بایـــد تموم شه ... یعنی  تــــــو براش ارزش نــداری  که بخواد بهت بــــها بـــده ... هر چی صبر کنـــــی هیچی درست که نمیـــــشه هیــــــچ این اعصــــاب و غـــرورتـــــــه که هر روز خــــــــرد تر میشه .. !! ...
25 مرداد 1392

محبت تو...

روزی که محبت می کنید، … مغز آنچنان آرام می گیرد که دسترسی پیدا می کند به همه اطلاعاتش… و شادی آفرین است. این پاداشی است که شما به خودتان می دهید. در حالی که شما هر وقت دشمنی می کنید، … امکان ندارد که به خودتان آسیب نزنید. غیر ممکن است انسان با دیگری بدی و دشمنی کند و خودش آسیب نبیند… شما هر وقت کسی را آزار می دهید خودتان را اذیت می کنید.... و تو فقط به من محبت میکنی...بقیه اش صرفا صفات آدمی ست.... ...
25 مرداد 1392

مرد و زنی که یکدیگر را دوست دارند...

ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ، ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻮﺩ،  ﮐـﻪ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ، ﺯﻧﯽ ﺑـﻮﺩ،  ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ  ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﯼ،  ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،  ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ! ﺍﻣﺎ ﯾﮑﺒـــــــﺎﺭ  ﺁﺭﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻨﻬـ ــــــﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ... ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ  ﮐﻪ ﯾﮑــﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ  ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ........ ...
23 مرداد 1392

زن ...

ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﻤﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﻟﻢ  ﺭﺍ ﺑﻠﺪﯼ ... ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺁﺷﭙﺰﯼ  ﮐﻨﯽ ... ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺟﻠﻮ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﮐﻨﯽ ﻭ  ﺣﺲ ﮐﻨﯽ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ... ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻥ  ﺷﺎﻝ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﺶ ... ﺑﺒﺎﻓﯽ ﻭﺩﺭ ﻫﺮ ﺭﺝ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ  ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻧﯿﺴﺘﯽ ... ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ... ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ : ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ ....! ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺩﻭﺳﺘﻢ  ﺩﺍﺭﯼ ؟ ... ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻟﺮﺯﯾﺪ ... ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ  ﺑﺎﺷﯽ  ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﻫﺎﯾﯽ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ  ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﻮﻧﺪ ... ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ  ﻣﯿﮑﻨﺪ : ﺧﻮﺷﮑﻠ...
10 مرداد 1392